ساعت 12 ظهر جمعه
29 آذرماه به وقت تهران با هواپیمایی تابان به طرف نجف حرکت کردیم در ردیف
اول نشستیم و ساعت 3 به وقت نجف به سمت حرم حرکت کردیم راننده ما را در
مسیر دورتری از حرم پیاده کرد و مبلغ 90000 پول عراقی برای هر نفر 15 هزار
تومان پرداخت کردیم و ما پیاده به سمت حرم رفتیم بسیار شلوغ بود ساکها را
درمغازه دوست آقای عرفان قرار دادیم و برای شناسایی محل اسکان رفتیم یک
سالن 500 نفره را به ما نشان دادند و بعد از هماهنگی یک اتاق دادند که 18
نفره در آن قرار گرفتیم.روز شنبه ساعت 3/30 به حرم امیرالمومنین وارد شدیم
امسال خیلی ازدهام جمعیت زیاد است و هوا بسیار سرد است در کنار در ورودی
حرم زیارت امین اله..و آل یس را خواندم نماز را خوانده و ساعت 7 بیرون حرم
گروه افضل آبادی را دیدیم که از بغداد ساعت 3 صبح رسیده بودندو قراربود
وارد مسافرخانه ای به قیمت نفری 30 دلار شوند .
صبحانه را سوپ خوردیم.بعد از
استراحت ساعت 10 صبح به حرم امیرالموپنین مشرف شدم خوشبختانه توانستم تا
ضریح مقدس ورود پیدا کرده و زیارت را کامل بخوانم انشاالله پذیرفته شود .می
خواستم نحوه ریارت و نوحه خوانی مردم را ببینم هر کسی بنحوی درد دل دارد
ولی درد دل همه ظهور فرزندش مهدی (عج)است.برای ناهار به محل اقامت آمدم
ساعت 2 بعد از ظهر.غذا عدس پلو دادند برای خودم و اکبر گرفتم بقیه بچه ها
به مسجد کوفه رفته بودند و زیاد راضی نبودند.ساعت 4 بچه ها آمدند و قدری
استراحت کردند.
روز یکشنبه ساعت 9 صبح به سمت کربلا حرکت کردیم در مسیر ستونهای برق دارای
شماره بودند هر 50 متر یک ستون و مجموعا 1200یا بیشتر شماره داشت.در مسیر
چادرها پهن بود و از زوار پذیرایی می کردند.مینی بوس ما از مسیر استراتژیک
که مسیری بود که در جنگ ساخته شده بود و باریک بود به سمت کربلا روان شد تا
2 کیلومتری حرم پیش رفت و در آنجا پیاده شدیم یکی از دوستان دوربینش را جا
گذاشته بود که پس از 600 متر پیاده روی متوجه شد و برای برداشت دوربین
برگشت و بقیه مشغول خوردن نذری شدند.سپس به خانه دکتر کهربایی رفتیم اتاق
کوچکی به ما دادند 18 نفر بودیم و 18 پتو گرفتیم. ناهار مهمان دکتر بودبم و
به ما لاقالا پلو با گوشت و سالاد و مسقتی دادند.
ساعت 8شب با اکبر و عرفان
به حرم رفتیم بسیار شلوغ بود ضریح حرم حضرت ابولفضل در اثر ازدهام جمعیت
شکسته بود و حرم را برای تعمیر بسته بودند مدتی بعد حرم باز شد و جمعیت
حجوم آوردند.زیارت حضرت ابوالفضل و زیارت اربعین را خواندم.در برگشت کباب
ترکی گرفتیم و عرفان خورد.موقع خواب هر کسی یک پتو داشت و سرد بود به سختی
خوابیدیم البته خوروپفهای متنوعی هم به گوش می رسید ولی به عشق حضرت همه
راضی بودندو شکایتی نبود مطمئنا این افراد حاضر نبودند در هیچ جای دیگری به
جز حرم اءمه و یا مکه و مدینه در این شرایط قرار گیرند.
ساعت 2 بعد از ظهر مجددا به حرم مشرف شدیم کفش من در حرم امام گم شد.بیرون
نماز را به جماعت با اکبر خواندیم و به محل اقامت آمدیم و مراسمی آقای ثقفی
و داماد دکتر که، روحانی با صفایی بود برگزار کردند که بسیار خوب بود.
روز
سه شنبه بدلیل سرماخوردگی به حرم نرفتم نماز را خواندیم وبرای صبحانه شیر
خشک و پنیر و نان خوردیم آقای اسلامی هم شدیدا سرما خورده بود.
ساعت 9 صبح روز سه شنبه صبح زیارت اربعین خوانده شد.ناهار را در اقامتگاه
ماندیم و با داماد دکتر کهربایی جماعت سه نفره خواندیم.سپس استراحت کردیم
پس از نماز مغرب ساعت 7 شب به زیارت حرم حضرت سید الشهدا و حرم حضرت
ابوالفضل رفتیم لنگه دیگر کفشم نیز در آنجا گم شد ساعت 22 شب برای استراحت
برگشتیم و صبح چهار شنبه به نجف آمدیم زیارت کردیم چند تسبیح خریدیم و سپس
به فرودگاه نجف رفتبم.ساعت 3 به طرف تهران حرکت کردیم و در فرودگاه نماز
مغرب را خواندیم سپس با اکبر و مقدم به سمت خانه حرکت کردیم و ساعت 7 خانه
بودیم.
28 صفر 92:روز سه شنبه دهم دی ماه ساعت 10 صبح به سمت مشهد مقدس حرکت کردیم ساعت
1 در هتل بودیم نماز را در هتل خواندیم و برای ناهار به هنل روبروی هتل
جهان رفتیم و کباب کوبیده خوردیم .قدری استراحت کردیم و نماز را در حرم
خواندیم .ساعت 10 به محل هیءت جرعه نوشان رفتیم روضه را حاج آقا ایوق
خواندند.
یکی از دوستان نقل می کند که در مشهد بودم فردی خارجی بدنبال آدرسی می
گشت ولی به زبان انگلیسی سوال می کرد چون مسلط به زبان انگلیسی بودگفتم چه
مشکلی داری گفت آدرس حرم مطهر علی بن موسی (ع)را می خواهم گفتم چطور گفت
دعوت شده ام با تعجب گفتم چه کسی ترا دعوت کرده است گفت خود آقا.گفت پن در
تورنتو کانادا زندگی میکنم روزی محلی را در کانادا دیدم که بسیار چراغانی
کرده بودند و از همه باشیرینی و میوه پذیرایی می کروند .پرسیدم چه خبر است
گفتند تولد علی بن موسی (ع) است گفتم مگر او کیست قدری راجب او توضیح دادند
و کتابی درباره آن امام به من دادند کتاب را شروع کروم به خواندن و هر چه
می خواندم به قداست این قدیس بیشتر پی می بردم و افسوس می خوروم که چرا این
قدیس را تاکنون نشناختم آنقدر درداین حسرت و افسوس بودم که خواب حضرت را
دیدم ایشان این آدرس را به من دادند و مرا به این آدرس دعوت کردند.
دست این مرد را گرفتم و به حرم بردم یکساعت ونیم ایستاده بود و گریه
می کرد و زمزمه ای بر لب داشت .گفتم چه شد گفت امام گفتند خسته شدی قدری
استراحت کن و قرآن قرائت کن.با خود گفتم امام اینچنین دلسوخته ای را
دستگیری میکند مگر می شود زائران خود را فراموش کند و خوشحال برای شیعه که
به ائمه ارادت دارد و به خوب جایی دست انداخته است.
حاج ایوق نقل می کند آقا میرزا اربابی که شاگردان بزرگی داشته است و
از عارفان بزرگ بوده و به خواسته خودش گمنام مانده است دچار بیماری می شود و
حال بسیار بدی پیدا می کند به حدی که دیگر نمی تواند حرف بزند و به سختی
نفس می کشد آقای مجتهدی می فرمایند برایش قران بخوانید و اورا روبه قبله
بگذارید لحظات آخر بود و نفسهای آخر .ناگهان آقا میرزا نشست و فرمود فعلا
من هستم پاشید جمع کنید .گفتیم ماجرا چیست گفت ملک الموت آمدند و گفتند
آماده ای گفتم آماده ام در همین حین ابا عبداله تشریف آوردند و فرمودند می
خواهم یک محرم و صفر دیگر روضه مرا بر گزار کنی ملک الموت برگشت و من فعلا
هستم. محرم و صفر بعدی آمد و حاج آقا اربابی سر حال بود 28 صفر حالش منقلب
شد و از دنیا رفت همان که ابا عبداله فرموده بودند یک محرم و صفر دیگر
ماندند و اجازه عروج پیدا کردند .کسانیکه دنیا را نمی بینند و آخرت را می
بینند اینچنین اند.
مرد بزرگ دیگری که در قید حیات است حاجی فیروز است که اهل تبریز است و
نفس گرمی دارد حاجی فیروز هر سال 28 صفر نوحه سرایی می کند او در حسینیه
تبریزیها نزدیکی باب الجواد حضور پیدا می کند.جالب است ترک و فارس و... در
حسنیه حضور پیدا می کنند و وقتی حاجی فيروز می خواند همه کربلا می روند و
می آیند امروز 11 دی ماه92 در کنارم یک اصفهانی و یک اهل شیراز نشسته است
ترکی نمی دانند ولی شعر حاجی را که به زبان ترکی خوانده می شود درک می کنند
گویی زبان مشترک دنیا محمد علی حسن حسین و فاطمه است ترجمه نمی خواهد ترک
عرب انگلیسی زبان آلمانی اسپانیایی را همه را می شناسد.
چه زیبا گفت:سخن کز دل برآید لاجرم بر دل نشیند .زبان مشترک زبان دل
است.این روزها حاجی فیروز مبتلا به بیماری شده است و همه نگران او
هستند.حاجی فیروز وقتی می خواند با دل می خواند نام ائمه را که می بر انگار
از جگر گوشه خود سخن می گوید با عشق می سراید لذا ترک و فارس نمی شناسد.
حاج ابوالقاسم کرمی پدر همسر اینجانب نقل می کند که مبتلا به بیماری
رماتیسم مفاصل شده بود و مدتی در بیمارستان بستری بود به اتفاق همسر خواهرش
نذر می کنند که امام زاده داود بروند در مسیر تذکراتی داده می شود که امام
زاده داود در حال بارش باران است .ولی آنها مسیر خود را ادامه دادند
رسیدند امام زاده باران شدیدی آمد در مسافرخانه ای مستقر شدند و خوابیدند
ناگهان آب درون اتاق نفوذ کرد همه فریاد می زدند سیل .وقتی به خود آمدند تا
سقف اتاق بالا رفته بود حاج ابوالقاسم نقل میکند :قدری شنا بلد بود م خودم
را نگه داشتم ولی آب به دهانم نفوذکرد بقیه همراهان در حال غرق شدن بودند
در این حال امام زاده را صدا کردم ناگهان دیدم سیدی ملبس به لباس سبز سقف
را باز کرد و دست من را گرفت و از اتاق بیرون کشید. مدتی بدلیل آب خوردن
ناشی از سیل ببهوش شدم بعد از بهوش آمدن خبری از همسفرانم نبود حدود 5000
نفر را سیل غرق کرده بود و من به دلیلی نجات یافته بودم.
حاج آقا ....نقل می کند سال 91 پس از سخنرانی دو نفر پیش من آمدند و
گریان بودندوگفتند امام رضا با ما چکارددارد ما باید چکار کنیم گفتم داستان
چیست گفتند ما سالهاست که از ایران رفته ایم و در خارج از کشور زندگی می
کنیم متاسفانه به مرور زمان تمامی اعتقادات مذهبی خود را از دست داده بودیم
ونماز نمی خواندیم و تبدیل به افراد کافر شده بودیم چند روز پیش به دفتر
خواپیمایی رفتیم و بلیط برای مشهد تهیه کردیم و الان اینجا هستیم .تز ووستم
می پرسم چگونه تو مرا مشهد آوردی او می گوید من نیاوردم تو آوردی انگار ما
نقشی در آمدنمان به مشهد نداشتیم حالا که اینجا هستیم حتما امام مارا
خواسته است اشک از دیدگانشان سرازیر بود گفتند چه باید بکنیم. گفتم :حتما
امام در شما چیزی دیده که شما را دعوت کرده که به دین و امام خود برگردید.
یکی از بیمارانم که مبتلا به سرطان خون بود و تحت نظر خانم دکتر وثوق
بود ناگهان بهبودی می یابد.داستان از این قرار است که محمد 14 ساله بدلیل
سرطان خون تحت درمان شیمی درمانی بوده و امیدی به بهبودی وی نمی رفت صبح از
خواب بیدار می شود و از پدر می خواهد که او را به نزدیکترین آزمایشگاه
ببرند پدر علت را می پرسد محمد می گوید در خواب علی ابن موسی را دیدم به من
گفت که شفا یافته ای پاشو.پدر با خوشحالی محمد را به آزمایشگاه می برد
محمد بهبودی یافته بود خبری از سرطان خون نبود امروز محمد 22 سال دارد و از
سرطان خون خبری نیست.